قلب تپنده ما همایونقلب تپنده ما همایون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
پیوند پر مهرمون پیوند پر مهرمون ، تا این لحظه: 15 سال و 6 روز سن داره

همایون عیدی بزرگ پروردگار

حالم با همسرم و پسرم همیشه خوبه خدایا به خودت میسپرممون

ماهگرد سی ام قند نبات

همایون عزیزم پسر خوشگل عسلم خداروشکر میکنم بخاطر داشتن پسری چون تو سالم و باهوش و زیبا امروز از اون روزا بود که حسابی چسبیده بودی به دودو این چندتا عکس رو هم داداشی نیما برات گرفت بذارم تو وبت. این روزا شعر می می نی ورد زبانت هست.  می می نی با مامانش رفته به پارک خوبی از توی راه خریده یه آبنبات چوبی ناگفته نماند هر بیت میخونی یه آب نبات لیس میزنی بعدشم آب نبات بی نوا راهی سطل آشغال میشه. نمیدونم چرا... ...
1 مهر 1395

رنگی رنگی...

همایون جگرم قند عسل جونم امروز رفتم پیش آجایی جون و کمکم کرد ملافه های نو دوختم.  وقتی برگشتیم خونه و خواستم مرتب شون کنم با این صحنه ها مواجه شدم   جناب مک کویین هم که تو زندگیت بدجور رخنه کرده.  من نمیدونم اینا چطور قهرمان زندگی شماها میشن. گرچه مک کویین واقعا یه قهرمانه و الگوی جوانمردی 👇👇👇 ...
14 شهريور 1395

عکاسی یک مادر بیخواب

قند عسلم سلام امروز تصمیم گرفتم وقایع نگفته رو بازنویسی کنم و به قول معروف دستی به سر و روی وبلاگت بکشم. این عکسها ساعت سه شب برداشته شده وقتی که نه تو خواب داشتی نه من... گذاشنم اینجای وبلاگت تا یهو برم به گذشته ها   ...
4 شهريور 1395

پستی داغ داغ

قند نباتم سلام مادر بودن حس خیلی عجیب غریبیه.  گاهی دلخوشی های کوچکی چون نداشتن پوشک و بردنت به دستشویی تو این ساعت منو وادار به اپدیت کردن وبلاگت ميکنه. این روزها همین پوشک نداشتنت برام شده موفقیت بزرگی شبیه کسب رتبه برتر کنکور چه کنم... مادرم.. ماااادر ...
3 شهريور 1395

ماهگرد بیست و نهم قند عسل

همایون نفسم سلام عزیزم امروز با روحیه ای عالی و خوب برای هر دوی ما شروع شد.  صبح دیدم پوشکت کامل خشکه.  خیلی خوشحالم.  تو هم خوشحالی.  صحبت کردنت هم خیلی پیشرفت کرده و جملات رو خیلی واضح میگی. عصری بعد حدود سه ماه بردمت پارک.  آخه هوا خیلی گرم بود و شرجی. وقت برگشت هم به قول خودت اون توپ مدل جدید رو طلب کردی و بابایی خرید برات اینم گزارش 👇👇👇👇👇 ...
2 شهريور 1395

ماجراهای از پوشک گیری قند عسل

سلام جگر مامان قند نبات عسل شیرینم از سه شنبه گذشته تصمیم گرفتم از پوشک بگیرمت.  البته این تصمیم جز با همکاری پسر فهیمی چون شما ممکن نبود.  دو روز اول کمی خرابکاری داشتی اما بعدش دیگه راه افتادی. استیکر هایی که لیلا جون و گیلا و دیبا برات خریدن کلب تو روحیه ت تاثیر مثبت داشت.  خداروشکر پی پی رو هم تو لگن راه افتادی و سیفون رو هم خودت میکشی. خلاصه اینکه دیگه خیلی خیلی خوشحالم که همکاری میکنی باهام.  خودت هم دیگه پوشک دوس نداشتی و سه شنبه بهم گفتی بنداز دور. خلاصه اینکه یه جشن کوچولو هم واسه خودمون گرفتیم از گردش و تفریح گرفته تا سر زدن به رستوران و خوردن غذای خوشمزه ...
31 مرداد 1395

یک عصر دل انگیز تابستانی در منطقه سیاهمزگی شفت... گیلان

قند عسل جونم سلام امروز عصری با عمو ها و زن عموها تصمیم گرفتیم بریم کنار رودخانه بشینیم و عصرانه ای بزنیم تو رگ. نون بربری داغ و پنیر محلی سیاهمزگی و هندونه و سیر خشک محلی وای که عجب چیزی بود تو که فقط کمی نون خوردی و بعدشم مشغول آب بازی. ...
17 مرداد 1395

پسرم صاحب عینک آفتابی شد...

قند نبات جونم سلام دیگه وقتش بود واست عینک بگیریم که وقتی رو صندلیت میشینی آفتاب چشمای خوشگلت رو اذیت نکنه. بس که ریزه میزه ای تو انتخاب عینک دستمون بسته بود... خیلی بهت میاد جگر مامان... فعلا هم که هوا ابریه و تو فقط تو هوای آفتابی عینک میزنی..  نمیتونم توجیهت کنم تو نور شدید روزای ابری هم باید بزنی... ...
28 فروردين 1395

روز مادر

قند عسلم سلام امروز هم مثل روز مادر پارسال منو خوشحال کردی دم ظهری با بابا رفتی گلفروشی با این دوتا شاخه گل برگشتین.  دادی بهم بعد بوسم کردی. مامان بمیره واسه پسر با مرام قرمز مال پسر اون یکی مال بابا ...
11 فروردين 1395