قلب تپنده ما همایونقلب تپنده ما همایون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
پیوند پر مهرمون پیوند پر مهرمون ، تا این لحظه: 15 سال و 2 روز سن داره

همایون عیدی بزرگ پروردگار

حالم با همسرم و پسرم همیشه خوبه خدایا به خودت میسپرممون

عذرخواهی

میوه ی زندگیم همایون عزیزم خیلی شرمنده م که هنوز مطالب مربوط به سیسمونی و خاطرات زایمان و بعد اون خاطرات این چهار ماه رو هنوز ننوشتم. اینقدر تو این مدت خوش بودم که نگو. و صد البته مشکلاتی برای ورود به سایت و بعد از اون آپلود کردن عکسهای زیبا و خاطره انگیزت داشتم.  و خیلی خوشحالم که امکان جدیدی به سایت اصافه شده که میتونم تاریخ به وقتشو پای مطالب بزنم.  اما کمی ازت بگم. و بقیه رو بذارم وقتی که عکسها و مطالب آماده شد. چهارماه گذشت از روزی که پا به زندگیمون گذاشتی و ما رو غرق در لذت و شادی کردی. تمام مراحل رشد و نمو و بالیدنتو روزانه یادداشت کردم. میخوام بدونی که من و بابات خدارو شاکریم که فرزند سالم و زیبایی چون تو به ما عطا کر...
30 تير 1393

سالروز عقدمون

پسری ناناز  امروز پنجمین سالروز عقد من و باباییه. ظهر که اومد خونه پیشنهاد دادم که دوری بزنیم. خلاصه عصری رفتیم تا جاده انزلی و برگشتیم  نمیدونم چرا وقتی میبرمت بیرون استرس میگیرم.  بابایی هم همینطوره...  وقتی پام میرسه خونه احساس خوبی دارم.  امنیت و آرامش و اعتماد به نفس...  این روزا گیجم و خسته از بیخوابی...  ...
4 ارديبهشت 1393

عیدی بزرگ

پسر گلم خوش اومدی به این دنیای پر هیاهو ما اسم همایون رو برات انتخاب کردیم. همایون یعنی هماگون(دارای تاثیر خوب) مبارک و فرخنده. همچنین دستگاه همایون یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی هست و آوازهای عاشقانه در این دستگاه خونده میشه. کلی عکس هست که باید آپلود کنم بذارم تو وبت. فعلا درگیر دنیای جدید خودم هستم خدای بزرگ شکرت به خاطر این عیدی زیبا تو اول فروردین ...
1 فروردين 1393

انتظار...

عسلی مامان سلام    این چند روز کارم شده درازکش شدن جلوی ساعت و شمردن ثانیه ها... بی تاب دیدنتم... الان هم تلویزیون برنامه نوروزی رو شروع کرده...  به آجی میگم باورم نمیشه پسری 24 ساعت دیگه میاد...  صدای قدمهاتو میشنوم کوچولوی رمز و راز آلود من... 
28 اسفند 1392

ﺣﺮﮐﺖ ﻋﺠﻴﺐ ﭘﺴﺮﻳﻪ ﻣﻦ

ﺳﻼﻡ ﺑﻼ ﻣﯽ ﺳﺮ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﻋﺰﻳﺰﻡ؟ ﺩﻳﮕﻪ ﻃﺎﻗﺖ ﻣﻦ ﻭ ﺑﺎﺑﺎﻳﻴﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﻴﺸﻪ ﻭ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﻣﻌﮑﻮﺱ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻳﺪﻥ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻫﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪﻩ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﺗﻮ ﺩﻝ ﻣﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﻴﮑﺮﺩﯼ. ﻳﻬﻮ ﺩﻳﺪﻡ ﻳﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻴﺤﺮﮐﺖ ﻭﺍﻳﺴﺎﺩﯼ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻳﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﺎﮔﻬﺎﻧﯽ ﻭ ﻳﻪ ﻟﺮﺯﺵ ﺷﺪﻳﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﻢ ﺗﮑﻮﻥ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ. ﺍﻟﻬﯽ ﺑﻤﻴﺮﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺷﺪﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻋﻄﺴﻪ ﺭﻭ ﺯﺩ. ﻋﺎﻓﻴﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﭘﺴﺮ ﮔﻠﻢ.
1 اسفند 1392

ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻠﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺁﺏ ﺩﺍﺩﻡ....

ﺳﻼﻡ ﺟﺎﻧﻪ ﺩﻳﻠﯽ ﻗﻨﺪﯼ ﻗﻨﺪﯼ ﺍﻼﻥ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻳﻦ ﻣﻄﻠﺒﻮ ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻢ ﺑﻪ ﻳﮏ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﺴﺒﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻡ. ﺑﻌﺪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺳﻮﻧﻮﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮﻡ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﺪﻟﻴﻞ ﺑﺎﻻ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺠﻢ ﻣﺎﻳﻊ ﺁﻣﻨﻴﻮﺗﻴﮏ ﺑﺮﺍﻡ ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﺗﺤﻤﻞ ﮔﻠﻮﮐﻮﺯ ﻧﻮﺷﺖ ﮐﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺵ ﺍﻓﺘﻀﺎﺡ ﺑﻮﺩ. ﮐﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﻧﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﻗﻨﺪ ﻋﺴﻠﯽ. ﺳﺮﻳﻌﺎ ﻣﻨﻮ ﺍﺭﺟﺎﻉ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﻓﻮﻕ ﺗﺨﺼﺺ ﻏﺪﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﻓﻮﻕ ﺗﺨﺼﺺ ﺗﻐﺬﻳﻪ. ﺷﮑﺮ ﺧﺪﺍ ﺍﻼﻥ ﺗﺤﺖ ﻳﻪ ﺭﮊﻳﻢ ﺧﻮﺏ ﻭﺿﻌﻴﺘﻢ ﻋﺎﻟﻴﻪ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺳﺮﺣﺎﻟﻢ. ﺗﻮﯼ ﻗﻨﺪ ﻧﺒﺎﺕ ﻫﻢ ﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺗﻮ ﺩﻝ ﻣﺎﻣﺎﻧﯽ ﺷﻴﻄﻮﻧﯽ ﻣﻴﮑﻨﯽ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻳﻨﻢ ﺑﮕﻢ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﻦ ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﺭﺑﻄﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﻴﺮﻳﻨﻴﺠﺎﺕ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﻣﻬﻤﺘﺮﻳﻦ ﺩﻟﻴﻠﺸﻪ.  ﺧﺐ ﺑﺮﻳﻢ ﺳﺮ ﺧﺒﺮﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺏ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﺛﻨﺎ ﺳﻴﺴﻤﻮﻧﻴﺖ ﻫﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺷﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﭘﺮﺩﻩ ﺍﺗﺎﻗ...
28 بهمن 1392

امتحان دادن پسری و من

قند نباتم  سه ترم کلاس زبان رو همرام بودی و به یمن حضورت تو دلم همیشه نمره های بالا گرفتم و جزو بهترینها بودم.  با اینکه موقع listening مدام وول میخوری و شیطونی میکنی ولی من به خودم مسلطم و خوب گوش میدم.  امروز هم آخرین امتحانی بود که تو همرام بودی   دلم تنگ میشه واسه این روزا....  واسه این خوشبختی بی حد و مرز...  این آخرین امتحان از امتحانات سه گانه خط شکسته مقطع ممتاز بود.   مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم  هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم  سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی  چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم   پانوشت: پست رو ادیت کردم که به ع...
29 دی 1392