پست داغ
گل پسر مامانی
امروز بعد اینکه دو نفری رفتیم به گردش حدود 3 ساعته و کلی خوش گذروندیم تو مسیر برگشت به خونه با بابایی هماهنگ کردیم و دیدیمش. خدا خیرش بده دیگه نا نداشتم
خلاصه اومدیم خونه و بعد صرف شام و مرتب شدن اوضاع دیدم که صدای خنده های هیجان انگیزی ازت به گوش میرسه. سرمو بلند کردم و دیدم توی قند عسل رو پاهات سرپایی و هی میشینی و هی بدون کمک گرفتن از جایی بلند میشی. انقدر هیجان زده بودی که من و بابایی رو هم به وجد آوردی. سریع دست به گوشی شدم و عکستو گرفتم.
حالا این بماند. دقایقی بعد دیدم پیدات نیست. دنبالت گشتم و تو اتاق خواب پیدات کردم.
میدونی کجا بودی؟ بالای تخت خواب
گذاشتمت پایین ببینم چطور سر از بالای تخت در آوردی که دیدم بعله مثل یک صخره نورد قهار ظرف چند ثانیه رفتی بالا.
خب دیگه میدونم از فردا بدو بدو هام چند برابر میشه.
خدایا شکرت...