عروسی دوست بابایی
قند نبات جونم سلام
جونم برات بگه که چند ماهه منتظر این عروسی بودی
کلی هم عشق و حال کردی
تو هتل ازم پرسیدی مامان چرا خونه مون رو نیاوردیم ؟
گفتم فعلا اینجا خونه مونه شب وقت خواب گفتی مامان چقدر خوش میگذره اینجا
صبح هم چندتا فوتبالیست تیم ملی رو دیدی گفتی فوتبالیست ها!!!
ما که نمیشناختیم ولی اونا به ما سلا گفتن ما هم سه نفری با لبخند جوابشون رو دادیم گفتیم سلااااام
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی