پسر گلم. دوست ندارم از ناخوشیم بگم. اما واقعا بیحال و خسته م. انقدر گیجم که یادم رفت 15 روزگی باید میبردمت مرکز بهداشت. امروز رفتیم و یه سری توضیحات کسل کننده شنیدم. بعدشم واکنش خیلی بدی به اون خانوم که میخواست شیر مادر رو که مدعی بودم بهت میدم رو تست کنه نشون دادم. اون خانوم هیچی نگفت بهم. شرمنده م. ولی دست خودم نیست... عصبی هستم و اشکم دم مشکمه. میدونم به درجاتی از افسردگی دچار شدم متاسفانه... منتظرم این روزا بگذره.. چون بدجور داره شیرینی اولیه رو به کامم تلخ میکنه... دعا کن پسرم... محتاجم به دعای قلب پاکت... ...