قلب تپنده ما همایونقلب تپنده ما همایون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
پیوند پر مهرمون پیوند پر مهرمون ، تا این لحظه: 15 سال و 23 روز سن داره

همایون عیدی بزرگ پروردگار

حالم با همسرم و پسرم همیشه خوبه خدایا به خودت میسپرممون

مرکز بهداشت

پسر گلم. دوست ندارم از ناخوشیم بگم.  اما واقعا بیحال و خسته م. انقدر گیجم که یادم رفت 15 روزگی باید میبردمت مرکز بهداشت.   امروز رفتیم و یه سری توضیحات کسل کننده شنیدم.  بعدشم واکنش خیلی بدی به اون خانوم که میخواست شیر مادر رو که مدعی بودم بهت میدم رو تست کنه نشون دادم.  اون خانوم هیچی نگفت بهم.  شرمنده م. ولی دست خودم نیست...  عصبی هستم و اشکم دم مشکمه. میدونم به درجاتی از افسردگی دچار شدم متاسفانه...  منتظرم این روزا بگذره..  چون بدجور داره شیرینی اولیه رو به کامم تلخ میکنه...  دعا کن پسرم... محتاجم به دعای قلب پاکت...  ...
17 فروردين 1393

اولین حموم پسری

قند نبات خاله جونی زحمت کشیدن و تشریف آوردن شما رو حموم کردن   اولاش ساکت بودی ولی نمیدونم چرا یهو بد قلق شدی و گریه کردی.  مامانی هم کلی نگران شد.   وقتی از حموم در اومدی شدی یه دسته گل واقعی.   مامان بزرگ طبق رسوم قدیمی برات اسپند دود کردن و سیاهیش رو مالیدن به پیشانیت.   سرب هم برات داغ کردن و معتقدن محفوظ می مونی با این کار.   راستی امروز هوا سرده و برف زیبایی در حال باریدن...   ...
9 فروردين 1393

پسرم اومد خونه

قند عسل جونم  بالاخره پس از طی پروسه خسته کننده و طاقت فرسای ترخیص ساعت 3 عصر از بیمارستان مرخص شدم و آوردیمت خونه  عکسات کنار هفت سینه ولی نتونستم بهتر ازین ثبت کنم  کمی ناخوشم...  ⬆اون سبد رز قشنگ رو بابا برام خرید.  متشکرم ازش  ⬆پشت سرت گلهایی هست که واسمون آوردن بیمارستان. ممنونم از همه  ⬆این از اون عکسهایی هست که از تماشاش سیر نمیشم  ⬆اینجا تو دستای منی. من تی او گرد جوله غش  ...
2 فروردين 1393

عیدی بزرگ

پسر گلم خوش اومدی به این دنیای پر هیاهو ما اسم همایون رو برات انتخاب کردیم. همایون یعنی هماگون(دارای تاثیر خوب) مبارک و فرخنده. همچنین دستگاه همایون یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی هست و آوازهای عاشقانه در این دستگاه خونده میشه. کلی عکس هست که باید آپلود کنم بذارم تو وبت. فعلا درگیر دنیای جدید خودم هستم خدای بزرگ شکرت به خاطر این عیدی زیبا تو اول فروردین ...
1 فروردين 1393

انتظار...

عسلی مامان سلام    این چند روز کارم شده درازکش شدن جلوی ساعت و شمردن ثانیه ها... بی تاب دیدنتم... الان هم تلویزیون برنامه نوروزی رو شروع کرده...  به آجی میگم باورم نمیشه پسری 24 ساعت دیگه میاد...  صدای قدمهاتو میشنوم کوچولوی رمز و راز آلود من... 
28 اسفند 1392