ماجرای استخر رفتن پسری
سلام قند عسل
بالاخره اولین استخر رفتنت با بابایی جون عملی شد و بابا جون به آرزوش رسید. از روزی که متولد شدی تا به الان این یکی از آرزوهاش بود و منم امشب بهش یادآوری کردم که دیدی چنین روزی بالاخره از راه رسید!
بابایی خبر آورد که با دیدن آب کلی ذوق زده شدی و یکسره میخندیدی. تا جایی که بابا جون از آب بیرون آوردت بررسی کنه ببینه چته اینقدر میخندی
گویا چیزی جز همون ذوق زدگی نبوده
اینم گزارش تصویری
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی